پارت هفتاد و نهم

زمان ارسال : ۲۳۹ روز پیش

در حال آویزان کردن مانتوها در آویز بودم که صدای آشنایی شنیدم:

ـ خانم قیمت این مانتو چنده؟

برگشتم و شایان را دیدم. مثل همیشه شیک و مرتب بود و لبخند دلنشینی بر لب داشت. متقابلاً لبخند زدم.

ـ اینجا چی کار می‌‌کنی؟

ـ خونه عمه ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید